سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چون طلیعه نعمتها به شما رسید ، با ناسپاسى دنباله آن را مبرید . [نهج البلاغه]   بازدید امروز: 12  بازدید دیروز: 7   کل بازدیدها: 121744
 
دوست ندارمت دگر چه ایهام لطیفی است !
 
خیز ز جا و نزن شعله به دامان عشق!
نویسنده: پریا و سنا(جمعه 86/10/28 ساعت 1:0 صبح)

به نام خدا

 

چرا ای غرقه خون از خاک صحرا بر نمی خیزی

                                                 حسین آمد به بالینت تو از جا بر نمی خیزی

نماز  ظهر  را  با  هم  ادا  کردیم  در  مقتل

                                                بود  وقت  نماز  عصر  آیا  بر  نمی خیزی

خیام  کودکان  خالی  بود  از آب و ، پر غوغا

                                                تو ای سقای من از پیش دریا بر نمی خیزی 

منم  تنها  و ، تن های عزیزانم  به خون غلتان

                                                چرا بر یاری  فرزند  زهرا  بر نمی خیزی 

شکست از مرگ تو پشتم برادر ،داغ تو کشتم

                                                که میدانم دگر از خاک صحرا برنمی خیزی

به دستم  تکیه  کن بر خیز با من در بر زهرا

                                                که میبینم زبی دستی تو از جا بر نمی خیزی

 

قربانی قامت علم شد دستم

نظرات دیگران ( )

غدیر
نویسنده: پریا و سنا(پنج شنبه 86/10/6 ساعت 10:12 عصر)

به نام خدا

 

من کنت مولا فهذا علی مولا

بیا که منکر مولا اگرچه آزاد است        به عرصه گاه قیامت اسیر می آید

 

 

در کتاب "فضائل" از عمر بن خطاب نقل کرده است که گفت: در حضور رسول خدا "ص" در مسجد آن حضرت بودیم ،نماز ظهر را به جماعت بر پا داشت ،سپس به محراب تکیه کرد ،همانند ماه در نهایت کمال و درخشندگی بود و اصحاب در اطرافش جمع شده بودند ،ناگهان نگاهی به آسمان نمود ،و پس از مدتی به زمین نگاه کرد و سپس به کوه و دشت نظری کرد و فرمود :

ای گروه مسلمین !ساکت باشید خداوند شما را رحمت کند ،بدانید در دوزخ دره ای است که دره ی ضیاع نامیده می شود ، در آن چاهی است و در آن چاه ماری است ، جهنم از آن دره و دره از آن چاه و چاه از آن مار هر روز هفتاد مرتبه به خداوند شکایت می کند.

عرض کردند :ای رسول خدا ! این عذاب دو چندانی که قسمتی از آن از قسمت دیگرش گله می کند برای چه کسی است ؟ فرمود:

هو لمن یاتی یوم القیامه و هو غیر ملتزم بولایه علی بی ابی طالب.

 

      برای آنهایی که به صحنه ی قیامت در حالی که به ولایت علی بن ابی طالب پایبند نبوده اند وارد شوند .    

 

 

سند :الروضه :9، بحار الانوار :39/250ح14.

 

 

حاشیه :امتحانا داره شروع می شه ،آرزو می کنیم موفق باشید ، شما هم آرزو کنید ما موفق باشیم ! پس تا بعد امتحانا یا علی مدد...



نظرات دیگران ( )

شب یلدا
نویسنده: پریا و سنا(جمعه 86/9/30 ساعت 6:5 عصر)

به نام خدا

 

نیت کنین ،یه حمد و سوره بخونین

ای خواجه ی شیراز ،ای حافظ اسرار،تو رو به شاخه نباتت:

خیال روی تو چون بگذرد به گلشن چشم      دل از پی نظر آید به سوی روزن  چشم

بیا  که  لعل  و  گهر در نثار مقدم  تو          ز گنج خانه  دل می کشم به روزن چشم

سزای  تکیه  گهت  منظری  نمی بینم           منم  ز عالم  و این  گوشه ی معین چشم

سحر سرشک روانم سر خرابی داشت         گرم نه خون جگر می گرفت دامن  چشم

نخست روز که دیدم رخ تو دل می گفت       اگر رسد خللی خون من  به گردن  چشم

به بوی مژده  وصل تو تا سحرشب دوش       به  راه  باد  نهادم  چراغ  روشن   چشم

                           به  مردمی ،که دل  دردمند  حافظ  را

                           مزن به ناوک دلدوز مردم افکن چشم

 



نظرات دیگران ( )

ادمک
نویسنده: پریا و سنا(پنج شنبه 86/9/22 ساعت 5:38 عصر)

به نام خدا

 

یادته...

داره می رسه زمستون آخر فصل خزونه

می زنه سرمای وحشی به درختا تازیونه

وقتی که برفا بشینن حسابی سفید شه اینجا

همه ی حیونا از سرما بگردن پی لونه

آدما واسه ی خنده میان و"ما"رو می سازن

آدمک برفی همینه اینو هر کسی می دونه

واسه ی یکی دو هفته می خوانت که باشی اونجا

راضی باشی یا نباشی اینه رسم این زمونه

اگه که بخوان میمونی اگه که نخوان میمیری

اینه پیشونی نوشت آدمی که بی زبونه

یادته یه روز برفی اومدی با برفا ساختی م

اصلا از زندگی ما چیزی یادتون می مونه؟!

بدن و صورتم از برف دوتا سنگم چای چشمام

با زغالا هم گذاشتی دکمه هامو دونه دونه

وقتی که کارت تموم شد یکی پرسید چیه اسمش؟

یادته با کلی خنده گفتی بی نام و نشونه!

بعدشم گفتی کشنده است هوای سرد زمستون

نمیشه پیشت بمونم دیگه من میرم تو خونه

اومدی یه دس کشیدی رو تن سردم و رفتی

از همون ثانیه حسی زده تو دلم جونه

انگاری روحو با دستات توی جسم من دمیدی

حالا جای برف و سرما رگای من پر خونه

قلب برفی م که یه روزی نمیدونست تو کی هستی

حالا هی روز و شب از من تو رو میگیره بهونه

دوتا سنگی که خودت کاشتی به جای دوتا چشمام

"خیره موندن توی چشمات"خیلی وقته کارشونه

آدمک برفی بی جون که دلش یه تیکه یخ بود

حالا عاشق شده مسته دیونه س عین جنونه!

می گن آدم شده دیگه تو خیابونا می گرده

کارشم هر روز و هر شب ناله و آه و فغونه

ولی با سنگ و زباله بچه ها میزننش هی

هی میگه که عاشقم من هی بهش می گن دیونه!

یه روزی اگه ببینی ش شایدم نشناسی ش اصلا

داره از دس میره دیگه مشتی پوست و استخونه

*     *     *

یه روزی واسه ی خنده اومدی ساختی ش و رفتی

آدمک برفی همینه اینُ هر کسی می دونه

 مهدی زارعی



نظرات دیگران ( )

معراج
نویسنده: پریا و سنا(پنج شنبه 86/9/15 ساعت 2:51 صبح)

به نام خدا

 

 

پیامبر اسلام "ص"در سفر آسمانی معراج با جبرئیل از بهشت و جهنم دیدن کردند انواع نعمت هاب بهشتی و عذاب های جهنم را از نزدیک مشاهده نمودند دیدار به پایان رسید آن گاه عزم مراجعت نموده و آنجا را به قصد خروج ترک کردند هنگام مراجعت جبرئیل از رسول خدا "ص"پرسید آنچه بر روی در های بهشت و جهنم نوشته بود خواندی یا نه؟

حضرت فرمودند :نه، نخواندم. جبرئیل عرض کرد بهشت هشت در دارد و در هر دری چهار سخن نوشته شده است که آموختن و عمل کردن به هریک از این سخنان بهتر است از تمام دنیا و آنچه در دنیا هست. حضرت فرمودند :برگردیم و با هم آنها را بخوانیم:

بر در اول :"لااله الا الله محمد رسول الله علی ولی الله".برای هر چیزی زینتی است  ولی زینت زندگی سعادتمندانه و با طراوت دنیا بستگی به چهار موضوع دارد 1-قناعت کردن 2-اجتناب از کینه 3-ترک حسد و رشک 4-همنشینی با نیکان و اهل سعادت

بر در دوم: برای هر چیزی آرایش و شیرینی است ولی شیرینی و کامرانی آخرت به چهار کردار بستگی دارد: 1-دست نوازش بر سر یتیم کشیدن. 2-مهربانی به بیوه زنان کردن  3-کوشش در برآوردن نیازهای مسلمانان 4-احترام و مهربانی به تهی دستان کردن .

بر در سوم: برای هر چیز زیور و حلاوتی است ولی زیور تندرستی و سلامتی در دنیا داشتن به چهار روش است:1-کم خوردن  2-کم سخن گفتن 3-کم خوابیدن 4-شهوت رانی کم کردن

بر در چهارم:آن کس که ایمان به خدا و قیامت دارد به پدر و مادرش نیکی می کند آن کس که معتقد به خدا و قیامت است یا نیک سخن می گوید و یا ساکت می شود.

بر در پنجم: کسی که می خواهد ذلیل و بی چاره نشود کسی را ذلیل و بی چاره نکند. کسی که میخواهد به او فحش و ناسزا نگویند ،خودش به کسی ناسزا نگوید.کسی که می خواهد به دستگیره های محکم نجات خود دست یابد به کلمه لااله الا الله متمسک شود.

بر در ششم: کسی که می خواهد قبر او با وسعت شود همواره به مسجد آمد و شد کند کسی که دوست دارد در قبر کرم های زیر زمین او را نخورند مسجد را جارو کند و تمیز کند کسی که می خواهد خانه قبرش تاریک نباشد چراغ مسجد را روشن کند کسی که می خواهد بدنش در قبر ترو تازه بماند برای مسجد فرش فراهم کند .

بر در هفتم: نورانیت قلب در چهار خصلت است 1-عیادت بیمار  2-تشییع جنازه  3-خریداری و آماده کردن کفن 4-ادای قرض.

بر در هشتم: آن کس که میخواهد از این در های هشتگانه واد بهشت شود به کمک چهار عمل اجازه ورود به او داده می سود1-صدقه 2-سخاوت 3-حسن خلق 4-اذیت و آزار نرسانیدن به بندگان خدا.

وبر روی درهای جهنم این چنین نوشته شده بود:

بر در اول: سه طایفه مورد لعن خدایند1-دروغگویان 2-بخیلان 3-ستمگران.

بر در دوم: آن کس که امیدوار به خدا بود سعادتمند است . آن کس که از خدا ترسید از حوادث محفوظ و ایمن است و آن کس که به غیر خدا امیدوار است و از غیر خدا می ترسد هلاکت و غرور او را فراگرفته است.

بر در سوم: کسی که می خواهد در روز قیامت برهنه نباشد ،برهنگان را بپوشاند کسی که می خواهد در روز قیامت تشنه نباشد ،تشنگان را سیرآب کند . کسی که میخواهد در روز قیامت گرسنه نباشد به گرسنگان غذا برساند .

بر در چهارم: آن کس که به اسلام اهانت می کند خدا او را ذلیل و خوار کند آن کس که به خاندان جلیل پیامبر اسلام "ص"توهین کند ،خداوند او را ذلیل  و خوار کند آن کس که ستمکار را در ستم او بر دیگران کمک کند خدا او را ذلیل نماید

بر در پنجم: پیروی از هوای نفس نکن زیرا این کار تو را از ایمان خدا می کند.پرچانگی و حرف های بیهوده نزن که این کار شخصیت تو را در پیشگاه پروردگارت می اندازد.یاور ستمکاران نباش چرا که بهشت برای ستمکاران آفریده نشده است.

بر در ششم: من بر انسان هایی که در راه کسب معاش و سعادت و آبروی خود تلاش میکنند  حرام هستم من به آنهایی که به امور خیریه کمک می کنند حرام هستم من به آنهایی که روزه میگیرند حرام هستم

بر در هفتم: پیش از اینکه خداوند به حسابتان رسیدگی کند به حساب خودتان برسید پیش از آنکه خدا شما را سرزنش کند خود را سرزنش کنید  پیش از آنکه شما را به محکمه عدل الهی رهنمون سازند همواره خدا را بخوانید.  

به سوی بهشت یا...

نظرات دیگران ( )

به دیدارم بیا هرشب
نویسنده: پریا و سنا(پنج شنبه 86/9/8 ساعت 9:31 عصر)

به نام خدا

به دیدارم بیا هرشب ،

در این تنهاییِ تنها و تاریک ِ خدا مانند،

دلم تنگ است.

بیا ای روشن ،ای روشن تر از لبخند

شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها.

دلم تنگ است .

 

بیا بنگر چه غمگین و غریبانه،

در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال

دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهی ها

و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی

بیا ،ای همگناهِ من در این برزخ

بهشتم نیز و هم دوزخ.

به دیدارم بیا ، ای همگناه ،ای مهربان با من ،

که اینان زود می پوشند رو در خوابهای بی گناهی ها

و من می مانم و بیداد بی خوابی.

 

در این ایوان سرپوشیده ی متروک،

شب افتاده ست و در تالابِ من دیری است،

که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهی ها ،پرستوها.

بیا امشب که بس تاریک و تنهایم .

بیا ای روشنی ،اما بپوشان روی،

که می ترسم ترا خورشید پندارند

و می ترسم همه از خواب برخیزند

و می ترسم که چشم از خواب بردارند

نمی خواهم ببیند هیچ کس ما را

نمی خواهم بداند هیچ کس ما را

و نیلوفر که سر بر می کشد از آب،

پرستوها که با پرواز و با آواز ،

و ماهی ها که با آن رقص غوغایی ،

نمی خواهم بفهمانند بیدارند.

 

شب افتاده ست و من تنها و تاریکم ،

و در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند،

پرستوها و ماهی ها و آن نیلوفر آبی.

بیا ای مهربان با من !

بیا ای یاد مهتابی!

اخوان ثالث

 

بیا ای یاد مهتابی



نظرات دیگران ( )

انسان ضعیف
نویسنده: پریا و سنا(یکشنبه 86/9/4 ساعت 9:36 عصر)

به نام خدا

می شود چقدر ناراحت یا خوشحال بود؟!آنقدر که مرز غم و شادی جا به جا شود؟ مثلا آنقدر بخندی که از چشمت اشک بیاید .یا آنقدر گریه کنی که دیگر از چشمت اشک نیاید !یا آنقدر خوشحال باشی که مفهوم ناراحتی را در هیچ جا برای هیچ کس درک نکنی یا آنقدر غمگین و دل شکسته باشی که شادی ها همه جا و برای همه کس به نظرت پیچیده و نامفهوم بیاید یا فکر کنی وقتی من اینقدر خوشحالم چطور در تمام دنیا کسی پیدا می شود که خوشحال نباشد. حس میکنی آنقدر خوشی در دلت هست که می توانی دنیایی را با آن شاد کنی و تا ابد شاد بمانی و شاد بمانند و درست ساعتی بعد و روزی بعد دلت چنان خسته و بی رمق است که فکر می کنی تمام شادی های دنیا از اولین روز آفرینش تنها برای تسلی یکی از غم هایت کفاف نمی دهد.

 و گمانم این دوگانگی آشکار ،این دریافت متفاوت از آنچه حس می کنیم همان ضعف ناشی از انسان بودن است و یا شاید انسان نبودن!اگر آنقدر رشد می کردیم که در اوج شادی مفهوم غم برایمان ملموس بود و یا در تیره ترین تنگناهای غم زدگی به یاد می آوردیم که شادی را بارها با پوست و گوشت و استخوانمان تجربه کرده ایم گمانم زندگی بهتری داشتیم . اما این فراموش کاری ناشی از انسان بودن است و یا شاید انسان نبودن !و فکر می کنم خدا بابت آن دلگیر باشد.

تو بیا با هم دل خدا را به دست بیاوریم...

 

 

غم یا شادی

نظرات دیگران ( )

اگر می توانستم
نویسنده: پریا و سنا(دوشنبه 86/8/28 ساعت 11:9 عصر)

به نام خدا

 

اگر فرصت چشم من بیشتر بود

اگر داغ رسم قدیم شقایق نبود

اگر دفتر خاطرات طراوت

پر از رد پای دقایق نبود

 

اگر ذهن آیینه خالی نبود

اگر عادت عابران بی خیالی نبود

 

اگر گوش سنگین این کوچه ها

فقط یک نفس می توانست

طنین عبوری نسیمانه را

                               به خاطر سپارد

اگر آسمان می توانست، یک ریز

شبی چشم های درشت تو را جای شبنم ببارد

 

اگر رد پای نگاه تو را

                           باد و باران

از این کوچه ها آب و جارو نمی کرد

اگر قلک کودکی لحظه ها را پس انداز می کرد

اگر آسمان سفره ی هفت رنگ دلش را

                                                برای کسی باز می کرد

و می شد به رسم امانت

گلی را به دست زمین بسپریم

و از آسمان پس بگیریم

اگر خاک کافر نبود

و روی حقیقت نمی ریخت

اگر ساعت آسمان دور باطل نمی زد

اگر کوه ها کر نبودند

اگر آب ها تر نبودند

اگر باد می ایستاد

اگر حرف های دلم بی اگر بود

اگر فرصت چشم من بیشتر بود

اگر می توانستم از خاک

                               یک دسته لبخند پرپر بچینم

 

تو را می توانستم

                            ای دور

                                              از دور

                                                                              یک بار دیگر ببینم!

 

زنده یاد قیصرامین پور

 



نظرات دیگران ( )

سارا و دارا
نویسنده: پریا و سنا(سه شنبه 86/8/22 ساعت 8:2 عصر)

به نام خدا

 

سارا(1)

 

یک روز مداد خوشگلم را دزدید

کم کم همه وسایلم را دزدید

سارا که انار داشت با دارا رفت

دفترچه کاهی دلم را دزدید

 

سارا(2)

 

خودکار سه رنگ قابلت مال خودت!

دفترچه مشق خوشگلت مال خودت!

دفترچه کاهی دلم را پس ده!

اصلا همه ی وسایلت مال خودت

 

سارا(3)

 

خودکار سه رنگ قابلم را نبری!

دفترچه ی مشق خوشگلم را نبری!

من با تو سر نیمکت زندگی ام

عمری است مواظبم دلم را نبری!

جلیل صفربیگی

دفترچه کاهی دلم را پس ده!



نظرات دیگران ( )

در عزای خود
نویسنده: پریا و سنا(پنج شنبه 86/8/17 ساعت 8:7 عصر)

به نام خدا

این نامه را به خون سرانگشت های خود

از تو نوشته ام که بگریم برای خود

*

خود را نمی گذاری اگرچه به جای من

با مرگ خود ،تو را بگذارم به جای خود

*

بیهوده خواستم که ببندم در این سفر

پای تو را به رشته ی ترد صدای خود

*

از من مگیر ،روی که محتاجم ای عزیز!

به دیدن تو ،بیشتر از چشم های خود

*

دانسته بودم آخرِ این قصه تلخ بود

نام تو را که خط زدم از ماجرای خود

*

بی کتف های خوب تو کی دارم اعتماد

حتی به شانه های زمین زیر پای خود؟

*

ابلیس داغ خورده ی مغرورم ای بهشت!

حتی تو را نخواسته ام از خدای خود

*     *     *

این شعر را بریده بریده نوشته ام

هر بیت را گریسته ام در عزای خود

محمد سعید میرزایی

 



نظرات دیگران ( )

<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بخوان ما را !
[عناوین آرشیوشده]

|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| مطالب بایگانی شده ||
مطالب پیشین

|| اشتراک در خبرنامه ||
  || درباره من ||
دوست ندارمت دگر چه ایهام لطیفی است !
پریا و سنا
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است/ دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است/ اکسیرمن نه اینکه مرا شعر تازه نیست / من از تو می نویسم و کیمیا کم است/ سرشارم از خیال ولی کفاف نیست/ در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است.

|| لوگوی وبلاگ من ||
دوست ندارمت دگر چه ایهام لطیفی است !

|| لینک دوستان من ||
امیدزهرا
سایه
من خلوت نشین
خواندنی ها
ختم قرآن
سیر و سلوک من

|| لوگوی دوستان من ||





|| اوقات شرعی ||