جغرافیای کوچک
نویسنده: پریا و سنا(چهارشنبه 87/2/18 ساعت 10:54 عصر)
به نام خدا
آورده است چشم سیاهت یقین به من
هم آفرین به چشم تو هم آفرین به من
من ناگزیر سوختنم چون که زل زده است
خورشید تیز چشم تو با زره بین به من
ای قبله گاه ناز نمازت دراز باد
سجاده ات شدم که بسایی جبین به من
بر سینه ام گذار سرت را که حس کنم
نازل شده ست سوره ای از کفر و دین به من
یاران راستین مرا می دهد نشان
این مارهای سر زده از آستین به من
تا دست من به حلقه ی زلفت مزین است
انگار داده است سلیمان نگین به من
محدوده ی قلمرو من چین زلف توست
از عرش تا به فرش رسیده ست این به من
جغرافیای کوچک من بازوان توست
ای کاش تنگ تر شود این سرزمین به من
علیرضا بدیع
سر
نویسنده: پریا و سنا(جمعه 87/2/13 ساعت 12:25 صبح)
به نام خدا
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش مسیرم که نجوشم
بهوش بودم از اول که دل بکس نسپارم
شمایل تو بدیدم ،نه صبر ماند و نه هوشم
حکایتی ز دهانت بگوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایتیست بگوشم
مگر تو روی بپوشی و فتنه باز نشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای درآیم ،بدر برند بدوشم
بیا بصلح من امروز در کنار من امشب
که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم
مرا بهیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو موئی بعالمی نفروشم
بزخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت
که تندرست ملامت کند، چو من بخروشم
مرا مگوی که سعدی ،طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن ،چو پند می ننیوشم ؟
براه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
سعدی
شکوه
نویسنده: پریا و سنا(پنج شنبه 87/1/29 ساعت 7:10 عصر)
به نام خدا
فریب خورده ام این بار از نگاه خودم
اسیر کرده مرا بند اشتباه خودم
شکایت از که کنم حرف دل کجا ببرم
که سوخت هستی مرا شرار آه خودم
جهنمی شده قلبم پر از شراره ی غم
جهنمی که به پا گشته از گناه خودم
جدا ز چاله ی دنیا شدم رها بشوم
زمانه کرده اسیرم درون چاه خودم
لگد به بخت خودم میزنم دوباره بین
به بخت خیره به شب مانده ی سیاه خودم
تباه می شود آخر شکوه آینه ام
مرا نشد که ببیند کنار ماه خودم
* * *
دوباره شب شده دارم ستاره می شمرم
ارده کرده ام امشب روم به راه خودم
سنا
به نام خدا
از کعب الاحبار نقل می کنند که وقتی روز قیامت می شود عبدی را مورد محاسبه قرار می دهند ،گناهانش بر اطاعتش سنگینی می کند امر می کنند او را به طرف آتش جهنم سوق دهند وقتی که او را سوق می دهند خداوند به جبرئیل می گوید برو و بنده ی مرا دریاب و از او سوال کن آیا در مجلس عالم و دانشمندی در دنیا نشسته است تا از شفاعت آن عالم او را ببخشم.
جبرئیل نزد آن عبد می آید به او می گوید تو در دنیا در مجلس عالم و دانشمندی نشسته ای ؟
می گوید :نه ،طبق دستور خداوند جبرئیل به او می گوید آیا در راهی نشسته ای که در آن راه عالمی باشد ؟
عرض می کند :نه،جبرئیل می گوید آیا نسبت و خویشاوندان عالم نداری ؟
می گوید :نه، جبرئیل می گوید آیا دوست داشتی مردی را که عالمی را دوست داشته باشد ؟
عرض می کند :آری ،خداوند به جبرئیل می فرماید:دو دست این عبد را بگیر و به سوی بهشت روانه اش کن من او را به خاطر این محبت بخشیدم.
حسرت
نویسنده: پریا و سنا(جمعه 87/1/9 ساعت 12:37 صبح)
به نام خدا
رنگ سال گذشته را دارد همه ی لحظه های امسالم
سیصد و شصت و پنج حسرت را همچنان می کشم به دنبالم
قهوه ات را بنوش و باور کن من به فنجان تو نمی گنجم
دیده ام در جهان نما چشمی که به تکرار می کشد فالم
یک نفر از غبار می آید مژده ی تازه ی تو تکراری است
یک نفر از غبار آمد و زد زخم های همیشه بر بالم
بهار شد
نویسنده: پریا و سنا(پنج شنبه 87/1/1 ساعت 4:48 عصر)
به نام خدا
و بهارمان شروع می شود
با یک تنگ ماهی
خدا کند
با هم به دریا برسیم
به نام خدا
مادر ،سلام!...
از طلائیه برایت نامه می نویسم ؛واژه هایم طلایی ترین لحظه های خود را فریاد می زنند .مادر ،دلم برایت به اندازه ی مادر تنگ شده .می خواستم اشک هایم را با نامه پست کنم برایت؛اما یاد قلب بیمار تو افتادم ،گفتم که صلاح نیست.
مادر جان من امشب با شب خیلی خودمانی ام . می خواهم تا صبح با چشمانم سجده کنم .به شب از سحر می گویم که آغاز لحظه های ناب جدایی است .ستاره ها اینجا به من می خندند .مادر به بچه محل ها سلام برسان ؛داداش را ببوس و بگو که من گفتم ،شاید از فردا تو تنها امید پدر شوی ؛تنها !
اگر نامه خط خوردگی دارد ،به خاطر سرفه های من است ؛آخر آسمان اینجا چندان آبی نیست .سینه ام خش خش می کند ،مثل برگ های پائیزی...
مادر این "چفیه "هم سجاده است هم قلک اشک هایم .رفیق بدی هم نیست .شیمیایی که می زنند به خیال خودش مرا مدد می کند .مادر ،جهبه برای من از مدرسه بیشتر درس داشت . اینجا همه ی معلم ها شاگردند و همه ی شاگرد ها معلم .مادر ،بابا خودش گفت ایرانی جماعت ننگ نمی پذیرد .من خلف نیستم ،اگر زیر بار ذلت بروم .
مادر،اینجا صدای پای باران به گوش می رسد . تو را به خدا دیگر نامه ننویس .نپرس چرا که بغضم می ترکد .
مادر، من و ما می جنگیم تا خدایی ترین آسمان جهان مال تو باشد . برایم دعا کن ؛برای دلت دعا می کنم ... یا علی
به نام خدا
حرفها دارم اما... بزنم یا نزنم ؟
با توام !با تو !خدا را !بزنم یا نزنم؟
همه ی حرف دلم با تو همین است که "دوست..."
چه کنم ؟حرف دلم را بزنم یا نزنم ؟
عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم ؟
گفته بودم که به دریا نزنم دل اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم ؟
از ازل تا به ابد پرسش آدم این است :
دست بر میوه ی حوا بزنم یا نزنم ؟
به گناهی که تماشای گل روی تو بود
خاردر چشم تمنا بزنم یا نزنم ؟
دست بر دست ،همه عمر بر این تردیدم :
بزنم یا نزنم ؟ ها ؟ بزنم یا نزنم ؟
آینه
نویسنده: پریا و سنا(یکشنبه 86/11/28 ساعت 8:23 عصر)
به نام خدا
چشم ها ،
چشم ها ...
تا کنون چنین بوده استُ
هرگز برملا نکرده ام !
با هر نگاهی ،
ذهنُ دلم
به ارتعاشِِِِِ اضطرابی نه چندان موهوم ،
به نوسان می اُفتد !
چنین پیداست که
باید پاسخ گوی همه ی نگاه ها باشم !
همه ی حرف ها وُ
سکوت های دهشتناک !
چنین می اندیشم در تاریک و روشن اتاق
و به سمت آینه
به نرمی سرک می کشم !
زنده یاد حسین پناهی
سیب ترین
نویسنده: پریا و سنا(چهارشنبه 86/11/10 ساعت 3:29 عصر)
به نام خدا
سیبی کجاست از لب سرخ تو سیب تر
زیبا تر و رسیده تر و دل فریب تر
چاقو به دست آمده از چهار سمت
اما میان این همه من بی نصیب تر
من پشت کوه قاف وصال تو مانده ام
از هر چه کوه دره فراز و نشیب تر
صبرم به سر رسید خدایا عنایتی!
نازل نمای آیه ای "امن یجیب" تر
این تازه ابتدای خرابی است بعد از این
در من وقوع زلزله هایی مهیب تر
جلیل صفر بیگی
لیست کل یادداشت های این وبلاگ