به نام خدا
مادر ،سلام!...
از طلائیه برایت نامه می نویسم ؛واژه هایم طلایی ترین لحظه های خود را فریاد می زنند .مادر ،دلم برایت به اندازه ی مادر تنگ شده .می خواستم اشک هایم را با نامه پست کنم برایت؛اما یاد قلب بیمار تو افتادم ،گفتم که صلاح نیست.
مادر جان من امشب با شب خیلی خودمانی ام . می خواهم تا صبح با چشمانم سجده کنم .به شب از سحر می گویم که آغاز لحظه های ناب جدایی است .ستاره ها اینجا به من می خندند .مادر به بچه محل ها سلام برسان ؛داداش را ببوس و بگو که من گفتم ،شاید از فردا تو تنها امید پدر شوی ؛تنها !
اگر نامه خط خوردگی دارد ،به خاطر سرفه های من است ؛آخر آسمان اینجا چندان آبی نیست .سینه ام خش خش می کند ،مثل برگ های پائیزی...
مادر این "چفیه "هم سجاده است هم قلک اشک هایم .رفیق بدی هم نیست .شیمیایی که می زنند به خیال خودش مرا مدد می کند .مادر ،جهبه برای من از مدرسه بیشتر درس داشت . اینجا همه ی معلم ها شاگردند و همه ی شاگرد ها معلم .مادر ،بابا خودش گفت ایرانی جماعت ننگ نمی پذیرد .من خلف نیستم ،اگر زیر بار ذلت بروم .
مادر،اینجا صدای پای باران به گوش می رسد . تو را به خدا دیگر نامه ننویس .نپرس چرا که بغضم می ترکد .
مادر، من و ما می جنگیم تا خدایی ترین آسمان جهان مال تو باشد . برایم دعا کن ؛برای دلت دعا می کنم ... یا علی