سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چون پاسخها فراوان و پریشان شود، پاسخ درست پنهان ماند . [امام علی علیه السلام]   بازدید امروز: 8  بازدید دیروز: 7   کل بازدیدها: 121740
 
دوست ندارمت دگر چه ایهام لطیفی است !
 
خواستن !
نویسنده: پریا و سنا(چهارشنبه 87/7/24 ساعت 12:3 صبح)

به نام خدا

سیب سرخ در دستم بود

تند می دویدم

و او از پی من

سیب می خواست

من هم سیب می خواستم

ای کاش دوتا سیب داشتم !

خسته شدم ،ایستادم

خسته نبود ،ایستاد

چشمش به دستم بود

چشم من به چشم هایش

...

سیب را به او دادم

صدای قهقهه ی چشمانش را شنیدم

دستم ولی گریه می کرد

صدای خنده ی چشمان او بلند تر بود

سیب را گرفت و رفت

...

سالهاست سیب نخورده ام

توی حیاطمان سیب نداریم

گل هم نداریم

فقط یک حوض داریم

پر از آب

ولی آب حوضمان مزه ی سیب می دهد

سیبی که به او دادم از درخت همسایه توی حوض آب ما افتاده بود ...

سنا

 

گرفت و رفت ...!

نظرات دیگران ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بخوان ما را !
[عناوین آرشیوشده]

|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| مطالب بایگانی شده ||
مطالب پیشین

|| اشتراک در خبرنامه ||
  || درباره من ||
دوست ندارمت دگر چه ایهام لطیفی است !
پریا و سنا
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است/ دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است/ اکسیرمن نه اینکه مرا شعر تازه نیست / من از تو می نویسم و کیمیا کم است/ سرشارم از خیال ولی کفاف نیست/ در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است.

|| لوگوی وبلاگ من ||
دوست ندارمت دگر چه ایهام لطیفی است !

|| لینک دوستان من ||
امیدزهرا
سایه
من خلوت نشین
خواندنی ها
ختم قرآن
سیر و سلوک من

|| لوگوی دوستان من ||





|| اوقات شرعی ||