به نام خدا
سیب سرخ در دستم بود
تند می دویدم
و او از پی من
سیب می خواست
من هم سیب می خواستم
ای کاش دوتا سیب داشتم !
خسته شدم ،ایستادم
خسته نبود ،ایستاد
چشمش به دستم بود
چشم من به چشم هایش
...
سیب را به او دادم
صدای قهقهه ی چشمانش را شنیدم
دستم ولی گریه می کرد
صدای خنده ی چشمان او بلند تر بود
سیب را گرفت و رفت
...
سالهاست سیب نخورده ام
توی حیاطمان سیب نداریم
گل هم نداریم
فقط یک حوض داریم
پر از آب
ولی آب حوضمان مزه ی سیب می دهد
سیبی که به او دادم از درخت همسایه توی حوض آب ما افتاده بود ...
سنا