به نام خدا
چرا ای غرقه خون از خاک صحرا بر نمی خیزی
حسین آمد به بالینت تو از جا بر نمی خیزی
نماز ظهر را با هم ادا کردیم در مقتل
بود وقت نماز عصر آیا بر نمی خیزی
خیام کودکان خالی بود از آب و ، پر غوغا
تو ای سقای من از پیش دریا بر نمی خیزی
منم تنها و ، تن های عزیزانم به خون غلتان
چرا بر یاری فرزند زهرا بر نمی خیزی
شکست از مرگ تو پشتم برادر ،داغ تو کشتم
که میدانم دگر از خاک صحرا برنمی خیزی
به دستم تکیه کن بر خیز با من در بر زهرا
که میبینم زبی دستی تو از جا بر نمی خیزی