به نام خدا
این نامه را به خون سرانگشت های خود
از تو نوشته ام که بگریم برای خود
*
خود را نمی گذاری اگرچه به جای من
با مرگ خود ،تو را بگذارم به جای خود
*
بیهوده خواستم که ببندم در این سفر
پای تو را به رشته ی ترد صدای خود
*
از من مگیر ،روی که محتاجم ای عزیز!
به دیدن تو ،بیشتر از چشم های خود
*
دانسته بودم آخرِ این قصه تلخ بود
نام تو را که خط زدم از ماجرای خود
*
بی کتف های خوب تو کی دارم اعتماد
حتی به شانه های زمین زیر پای خود؟
*
ابلیس داغ خورده ی مغرورم ای بهشت!
حتی تو را نخواسته ام از خدای خود
* * *
این شعر را بریده بریده نوشته ام
هر بیت را گریسته ام در عزای خود
محمد سعید میرزایی