از زندگي از اين همه تكرار خسته ام
از هاي و هوي کوچه و بازار خسته ام
دلگيرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
دل خسته سوي خانه تن خسته مي کشم
آوخ ... کزين حصار دل آزار خسته ام
بيزارم از خموشي تقويم روي ميز
وز دنگ دنگ ساعت ديوار خسته ام
از او كه گفت يار تو هستم ولي نبود
از خود که بي شكيبم و بي يار خسته ام
تنها و دل گرفته و بيزار و بي اميد
از حال من مپرس که بسيار خسته ام....